حامد عاطفیفر؛ رفیقی که جاودانه شد
- شناسه خبر: 6071
- تاریخ و زمان ارسال: 22 آبان 1404 ساعت 13:16
- بازدید : 26
- نویسنده: گلبرگ تبریز

گلبرگ تبریز. تو ای رفیق شفیق و عزیزم، چگونه باور کنم رفتنت را؟ نبودنت را؟
چه زود کوچ کردی و چه خالیست جای تو در قلب من.
مرد! چه رازی در وجودت نهفته بود که پس از رفتنت، همه را سوگنامهنویس خود کردی؟
هر کس به شیوهای اشک میریزد، و از مرسلهٔ قلم خود دردنامهای از فراق تو میچکاند.
درد نبودنت جانکاه است؛ شمع وجودت ذرهذره آب شد و ما را در داغی بزرگ نشاند.
داغ برادر، داغ دوست، داغ مشاوری دلسوز… برای من تحملناپذیر است.
هنوز نمیتوانم به نبودنت تن دهم. خبر رفتنت را در فضای مجازی میبینم و هر بار دلم میسوزد.
حامد عزیزم! روزهایی که با هم بودیم هرگز از یادم نمیرود؛
گفتوگوهای طولانیمان پای تلفن، صدای خندههایت که هنوز در گوشم میپیچد،
و نگاهها، حرکات و سکناتت که همگی چقدر متین و استوار بود.
اخلاقی چنین متین و خلقی چنین آرام، برازنده مردی چون تو بود.
یاد گزارشهایت بخیر؛ آن نوشتههای صادقانه و متفاوت، گفتوگوهای چالشبرانگیزت،
و از همه ماندگارتر، نگارش تاریخ شفاهی روزنامهنگارانمان — کاری که عاشقانه دنبال کردی.
چقدر درباره آن حرف زدیم: از هدفهایت گفتی، از شیوهٔ پرسش و آغاز تا پایان مصاحبهها.
با چه شور و انگیزهای در پی آن بودی، با چه دغدغهای به هر جزئی میاندیشیدی.
یاد آخرین دیدار رسمیمان همیشه با من است؛
وقتی مصاحبههای تاریخ شفاهی را مجلد کرده بودی و با شوق دربارهشان سخن میگفتی.
اما پس از آن، خبر بیماریات مرا مضطرب کرد. در تماس تلفنی، نگرانی در صدایت آشکار بود.
از من خواستی برایت دعا کنم.
خبر درگذشت خانم پیمان، آن همکار ارجمند، روح تو را پریشان کرده بود.
در روزهای اخیر بارها تماس گرفتم، بیپاسخ ماند. نگرانتر شدم، پیامی فرستادم.
پس از دقایقی پاسخ دادی که در بیمارستان بستری هستی و وعده دادی پس از ترخیص،
دیداری داشته باشیم، تا با خانواده بنشینیم و گفتوگو کنیم.
اما آن وعده هرگز به سرانجام نرسید…
اکنون تو نیستی، و من در حسرت دیدارت، چون اسپند بر آتشم.
هنوز انتظار دارم گوشیام زنگ بخورد و صدایت در فضا طنین انداز شود.
حامد عزیزم، یاد تو چراغیست روشن در دل من.
به یاد رفیق شفیقم، حامد عاطفیفر
علی آقایاری








