
درختان پیر میدان ساعت
گلبرگ تبریز. میدان ساعت همیشه نشانهی گذر زمان بوده، اما درختانش نشانهی ماندناند. ساعت میچرخد و میگوید وقت رفتن است، اما درخت، بیصدا در خاک میماند و گوش میدهد. با خودم فکر کردم شاید این درختها صدای خیلی چیزها را شنیدهاند: صدای توپِ روزهای مشروطه، فریاد مردمی که آزادی میخواستند، صدای کارگرانی که خسته از کارخانهها بازمیگشتند، و خندهی جوانانی که در سایهشان وعدهی دیدار میدادند. یکی از درختها را نگاه کردم و خیال کردم دارد چیزی میگوید. شاید زمزمه میکرد: «من دیدم که شهر بزرگ شد، خیابانها عوض شدند، اما هیچکس دیگر به سایهی ما نگاه نکرد. » راست...








