
تبریزم
گلبرگ تبریز. تو زادگاه من نبودی اما از همان دهسالگی در حصار دیوارهای سنگیات گرفتار شدم گامی که در کوچههایت نهادم بوی غربتی کهنه در رگهایم دوید زخمی که هرگز التیام نیافت دیوارهایت به سردی برفهای سهند نگاههایت به سنگینی تاریخت و روزگارت جز زخم و طعنه، هیچ تحفهای برایم به ارمغان نیاورد هر قدمی که در تو برداشتم مرا به اندوهی که در نفَسهایت جاری بود گره زد حسادتی که در سایه سار خیابانت کمین کرده بود فتنهای که در پس لبخندهایت پنهان بود و سرنوشتی که میان بی رحمی هایت برایم رقم خورد در رستورانهایت بوی هجران را...